دلم بشکنه حرفی نیست فقط کاش لایقت باشه...

چه سخت است در انتظار قاصدک بودن در جاده ای که بادی نموزد.


 

 

 

 

 

 

 

      ظريفي مي گفت اگر "پايان" را از فيلمها و داستانها بگيريم، و نوشته مان را همين طور ادامه دهيم، نتيجه لاجرم، مرگ تمام کاراکترها خواهد بود. و من ترجيح ميدم که حالا که اين قصه بايد به انتها برسه، از گزينه ي بهمرگي استفاده کنم! چرا که شرافت گربه نه در نخوردن موش، که در مودبانه خوردن آن است.
خُب ديگر... چه مي شد کرد که رابطه ي ما، از جنس رابطه ي ماهي و آب نبود!
دانستم که براي شناخت آدمها بايد باهاشون خصومتي چندروزه داشت...

 

 

 

 

 

 

 

 

     نه از کرده هام ذرّه اي پشيمونم و نه از واژه اي در گفته ها و نوشته هام. هيچگاه هم نکوشيدم انسان کاملي جلوه کنم، که دوست داشتم کاملاً انسان باشم.امّا گمون کردين که اطوار مي ريزم... غافل از اينکه اين واقعاً من بودم، من واقعي، نه کمتر نه بيشتر!

 

 

 

 

 

 

 

 

کسی که گاه حس صندلي چوبي اي رو داشت؛ که روزهايي رو به ياد مياره که درختي بوده  ميون جنگلي...
گاهي احساس آفتابگرداني رو داشت؛ شب هنگام، سرگردان، که به کدام سو بايد رو بگردونه...
گاه پرنده اي مي شد؛ در قفسي به وسعت آسمان...
اما کمتر سعي کردين دردهام رو بفهمين...
نقدي نيست...
روزهاي رنگارنگي رو با هم گذرونديم... اشکها و لبخندها، قهرها و آشتي ها، غم ها و شادي ها، اين دنيا، اين ويرانه ي وارونه، پُره از اين تناقض ها. چه با من، چه بي من...
در پايان آرزو مي کنم اونايي که تو زندگيم نيستن،  تو خواب و روياهايم هم جايي نداشته باشن!

 

 

 

 


 

 

نوشته شده در شنبه 22 مهر 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

   اینایی که تو پارک تنها یه گوشه میشینن و هندزفری تو گوششونه !
اینایی که تو خیابون همیشه سرشونو پایین میندازن و راه میرن ....
اینایی که تو تاکسی همیشه خودشونو میچسبوونن به در که کناریشون معذب نباشه !
اینایی که دلشون واسه هیشکی تنگ نمیشه ....

اینا ... اینا ....
اینا رو خیـــــــــــــــــــلی مواظبشون باشین !

اینا هیچی واسه از دست دادن ندارن ...
قبلاً یه نفر هر چی داشتن رو ازشون گرفته ... !!!
آره ه ه ه......

نوشته شده در پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

من
عاشق نیستم !

فقط گاهی
حرف تو که می شود
... ... ... دلم ...
مثل اینکه تب کند
گرم و سرد می شود

توی سینه ام چنگ می زند
آب می شود
تنگ می شود
 

نوشته شده در دو شنبه 10 مهر 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

دیگه نه به دیروز هایی بودی فکر می کنم

نه به فرداهایی که شاید بیایی

میخوام امروز زندگی کنم...

خواستی باش ...خواستی نباش...

میدونم سخته ولی من میتونم

نوشته شده در جمعه 7 مهر 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

شگفت وقتی بود نمی دیدم                              وقتی خواند نشنیدم

وقتی دیدم که نبود                                    وقتی شنیدم که نخواند

چه غم انگیز است وقتی چشمه ای سرد وزلال در برابرت می جوشد و می خواند تو تشنه آتش باشی ونه آب.وچشمه که خشکید،چشمه که از آن آتش که تو تشنه آن بودی خشکید وگداخت وبه هوا رفت تو تشنه ی آب گردی ونه آتش،وبعد از عمری گداختن از غم نبودن کسی که تا بود از غم نبودن تو می گداخت.

                                                                  (دکتر علی شریعتی)

 

نوشته شده در سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

                                                                             

آنگاه که غرور کسی را له می کنی

آنگنه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی

آمگاه که شمع امید کسی را ویران می کنی

آنگاه که بنده را نادیده می انگاری

آنگاه که حتی گوشت را میبندی که صدای خرد شدن غرورش را نشنوی

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری

میخواهم بدانم ئستانت را یه سوی کدام آسمان دراز می کنی تا رای خوشبختی خودت دعا کنی؟

نوشته شده در چهار شنبه 8 شهريور 1386برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

خدایا خسته وعاصی به درگاه توسفر کردم
نماز عشق را آخر با خون دل وضو کردم
دلم دیگر بجان آمد در این شبهای تنهایی
بیا بشنو تو فریادی که پنهان در گلو کردم
خدایا گرتو درد عاشقی را میکشیدی
توهم زجر جدایی را به تلخی می چشیدی
اگر چون من به مرگ آرزویت میرسیدی
پشیمان میشدی از اینکه عشق را آفریدی
بگو هرگز سفر کردی؟سفر باسختی و خون کردی؟
کسیرا بدرقه با چشم تر کردی؟برای قرص نانی صد خطر کردی؟
نکردی بارالها...پس با کدامین تجربه بر مانظر کردی.
نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

"چهار اصل پیشرفت: مردانگی، عدالت، شرم و عشق است"

پروفسور حسابی
نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

من زیر بارون با چشام یه آرزو ساخته بودم
واسه دوباره دیدنت ز ندگیمو باخته بودم
یا آرزومو پس بده
یا با دوباره دیدنت
به زندگیم نفس بده                         
                            تقدیم به دوست عزیزم م.ا ازطرفSMM

 

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

چقدر سخت آرزوی کسی رو داشتن که آرزوتو نداره

چقدر سخته دلتنگ کسی بودن که دلتنگ دیگریه

خواستم رو یادت خط بکشم

خواستم به یادت نباشم

از جام بلند شدم،چراغ هارو روشن کردم،سکوت شکستم،آهنگ رو قطع کردم واشکامو پاک

اما قطره اشک بعدی هم روی گونه هام سر خورد

تا بفهمم هنوز دلتنگم

نوشته شده در سه شنبه 6 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:طالع بینی ازدواج افراد ماههای مختلف,ساعت توسط zari| |

 

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 گفتن " دوستت دارم " تنها یکی دو ثانیه زمان میخواد ...
ولی پیدا کردن کسی که بهش این حرف رو بزنی یک عمر زمان میخواد
نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد!
یک نگاه کمی نامهربان،
یک واژه ی کمی دور از انتظار،
یک لحظه فاصله...،
میشکند بغضت را...

نوشته شده در یک شنبه 4 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

 وقتي كه عاشق مي شويم، حتما لازم نيست بدانيم كه اطرافمان چه مي گذرد، زيرا همه اتفاقات در درون ما ميوفتد.                      پائولو کوئلیو

 

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

 
 
 
به سلامتیه اون پسری که...
10سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت...
20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت....
30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه...!!!
باباش گفت چرا گریه میکنی..؟
گفت: آخه اونوقتا دستت نمیلرزید...!

 

نوشته شده در جمعه 2 تير 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند.شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم.به بهشت نمیروم اگر مادرم آنجا نباشد.

 
نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:,ساعت توسط zari| |

 

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ،ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ و ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ...

 

نوشته شده در چهار شنبه 31 خرداد 1398برچسب:,ساعت توسط zari| |


Power By: LoxBlog.Com